در اصطلاح بعضی بمعنی قبول کردن و راضی شدن است، مانند تن دردادن به خلاف تن زدن که از کاری تفره (طفره) زدن است و خاموش شدن. (انجمن آرا) (آنندراج). قبول کردن و راضی شدن. (ناظم الاطباء)
در اصطلاح بعضی بمعنی قبول کردن و راضی شدن است، مانند تن دردادن به خلاف تن زدن که از کاری تفره (طفره) زدن است و خاموش شدن. (انجمن آرا) (آنندراج). قبول کردن و راضی شدن. (ناظم الاطباء)
عطشان شدن. خواهان نوشیدن شدن: چون تشنه شوم به رشتۀ جان آبی ز جگر کشید خواهم. خاقانی. ، سخت خواهان و آرزومند شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد. مولوی
عطشان شدن. خواهان نوشیدن شدن: چون تشنه شوم به رشتۀ جان آبی ز جگر کشید خواهم. خاقانی. ، سخت خواهان و آرزومند شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد. مولوی
تباه شدن. هلاک شدن. تلف شدن. کشته شدن: نگه کن که ایران و توران سوار چه مایه تبه شد در این کارزار. فردوسی. بسی نامداران که بر دست من تبه شد بجنگ اندر آن انجمن. فردوسی. تبه شد بسی دیو بر دست من ندیدم بدانسو که بودم شکن. فردوسی. گر در سموم بادیۀ لا، تبه شوی آرد نسیم کعبه الااللهت شفا. خاقانی. بپژمرد لاله بیفتاد سرو بچنگال شاهین تبه شد تذرو. نظامی. ، ضایع. فاسد. خراب: چون نمک خود تبه شود چه علاج چاره چه غرقه را ز رود برک. خسروی. ز خون سیاوش شب و روز خواب تبه گشت بر جان افراسیاب. فردوسی. گر ایدونکه بخشایش کردگار نباشد تبه شد بما روزگار. فردوسی. حسد برد بدگوی در کار من تبه شد بر شاه بازار من. فردوسی. چو شد معلوم کز حکم الهی به هرمز بر تبه شد پادشاهی. نظامی. چون خدو انداختی بر روی من نفس جنبیدو تبه شد خوی من. مولوی
تباه شدن. هلاک شدن. تلف شدن. کشته شدن: نگه کن که ایران و توران سوار چه مایه تبه شد در این کارزار. فردوسی. بسی نامداران که بر دست من تبه شد بجنگ اندر آن انجمن. فردوسی. تبه شد بسی دیو بر دست من ندیدم بدانسو که بودم شکن. فردوسی. گر در سموم بادیۀ لا، تبه شوی آرد نسیم کعبه الااللهت شفا. خاقانی. بپژمرد لاله بیفتاد سرو بچنگال شاهین تبه شد تذرو. نظامی. ، ضایع. فاسد. خراب: چون نمک خود تبه شود چه علاج چاره چه غرقه را ز رود برک. خسروی. ز خون سیاوش شب و روز خواب تبه گشت بر جان افراسیاب. فردوسی. گر ایدونکه بخشایش کردگار نباشد تبه شد بما روزگار. فردوسی. حسد برد بدگوی در کار من تبه شد بر شاه بازار من. فردوسی. چو شد معلوم کز حکم الهی به هرمز بر تبه شد پادشاهی. نظامی. چون خدو انداختی بر روی من نفس جنبیدو تبه شد خوی من. مولوی
به سختی بخشم آمدن. سخت خشمناک شدن. سخنان درشت گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پرشتاب و سریع شدن، چون تندشدن باد و آب و جز آنها، تلخ و حرّیف شدن. زبان گز شدن، چون تند شدن غذا و روغن و جز آنها، در بیت زیر بمعنی برگشتن، واژگون شدن، پریشان شدن، نامساعد گردیدن آمده است: چو بر بهرام چوبین تند شد بخت به خسرو ماند هم شمشیرو هم تخت. نظامی. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
به سختی بخشم آمدن. سخت خشمناک شدن. سخنان درشت گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پرشتاب و سریع شدن، چون تندشدن باد و آب و جز آنها، تلخ و حِرّیف شدن. زبان گز شدن، چون تند شدن غذا و روغن و جز آنها، در بیت زیر بمعنی برگشتن، واژگون شدن، پریشان شدن، نامساعد گردیدن آمده است: چو بر بهرام چوبین تند شد بخت به خسرو ماند هم شمشیرو هم تخت. نظامی. رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
مفتون شدن. (یادداشت بخط مؤلف). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن: بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار تا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو. فتنه فروکشتن از او دلپذیر فتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی. ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود
مفتون شدن. (یادداشت بخط مؤلف). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن: بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار تا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو. فتنه فروکشتن از او دلپذیر فتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی. ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود